من، مظهر و...الباقی_(درحال ویرایش...)

ساخت وبلاگ

من ، مظهر و... الباقی

مهردادمیخبر

(تقدیم به همسر سفرکرده ام که ناگهان پرنده ای شد و پرواز کردو...رفت.)

-----------------------------------------------------------------------------------

۱ -(حسرت خوران)

مظهرمیگویدتونخستین نفری هستی که میتوانی از اینجا مکتوبی به بیرون بفرستی و من ازاین بابت خوشحالم . از دوستان وهمراهان که میپرسم هیچکس یادش نمیآیدکه این کار-یعنی نوشتن وارسال آن به بیرون -مسبوق به سابقه بوده باشد .مظهرمیگوید:این خوشبختی بزرگیست نادر.تو برای ارتباطی مجازشناخته شده ای که میتواند معجزه گونه باشد.ازاین امکان و فرصت طلایی استفاده کن چون خیلیها تشنه دانستن چیزهایی هستند که پیرامون تو دارد رخ میدهد.

* * *

اینجا جوسبک وجذابی دارد.زیبا،سبک وگرم.فکر کنم همین سه کلمه برای توصیفش کافی باشد.سعی کنید خودتان هم از نیروی ذهن ،قدرت تجسم و خاصیت کشف وشهودی که دربطن تمامی ماآدمها به ودیعه نهاده شده بهره ببریدوبه فهم بالاتری ازفضاو محیط اینجا دست بیابید.آدمها همگی ازقبل همدیگر را میشناخته اند.چه از قبل وچه از قبلتراز قبل.شناختشان براساس محبت متقابل است ونه صرفا ارتباطات مکانیک واری که برپایه معاملات و بده بستانهای مادی استواربوده.زوجها.حتی زن وشوهرهایی که یک روز رابی مرافعه نگذرانده اند اینجا با هم هستند و البته به تمامی آن اختلافات میخندند ومتعجبندکه چراآنهمه توی سروکله هم می زده اند و یکدیگر را میچزا نده اند! خیلیهاشان را میبینم که تنگ هم نشسته اند و در مورد پوچی اختلافاتشان بحث میکنند ومدام از همدیگر معذرت میخواهند.حسرتشان این است که چرا نمیفهمیدند عاشق همند.آخ که این حسرت چقدر داردعذابشان میدهد!

مظهررادیدم که به زوجی نزدیک شد و هنگامی که داشتند آه حسرت سرمیدادندبه آنهاگفت: آنجا مکان مهرورزی نبوده زوج محترم.آنجا جائیست که خواهش های تن عشقهائی میآفریند حباب گونه و عشق های حقیقی درپس آن حبابهای ناپایدار پنهان میمانند وفقط هنگامی که تن میشکند حباب هم میشکند،بهمین دلیل شما هرگز متوجه آن عشق های اصیل نشده اید.

دو دوست اینجا هستند که قبلا خیلی یکدیگر را قبول داشته اندوالبته حالا هم همینطور هستند.دو دوست دیگر هم کمی آنسوتر هستند که که همدیگر را هرگز قبول نداشته اندوهمیشه باهم درنزاع بوده اند.آن ها حالا با هم خیلی صمیمی هستند.مظهربه این دو دوست گفت:شما دوستان معامله گربودیدولی حقیقت این است که اگرجذب هم شدید و معامله وتجارت بادوامی را پایه گذاری کردیدبه این دلیل بود که یکدیگر را دوست داشتید،دوست داشتنی که دربس حباب ناپایدارنیازبه معامله وکسب پول پنهان شده بودومتوجهش نمیشدیدوگرنه چه دلیلی داشت که سالیانی دراز باوجوداختلافات و دعواهای بسیار با هم ماندید وشراکتتان را ادامه دادید؟

هرچیزی که مظهرمیگوید درست است و بنظر من باید جملاتش را با آب طلانوشت،درقابی از طلا گذاشت و بامیخ وزنجیری از طلا به دیوار نصب کردوروزی هزار بار آن ها را خواند تا ملکه ذهن شوند.

* * *

اینجا هرکس، هرجور که دوست دارد زندگی میکند.توی هر خانه ای که موردپسندش است مینشیندوباهرکس که باب میلش است مراوده و نشست و برخاست میکند ولی....

برایم سخت است که بگویم ولی یک جایی آنسوی غبارها ،دردوردست .زیرنوری زرد و دلگیر دیوارهایی هست بسیاربلندوصاف وزیرآن دیوارها فضایی هست غبارآلودتراز فضای مابین اینجا و أنجا.اکثر مواقع سعی میکنم نگاهشان نکنم ولی گاهی که ناگزیر نگاهم به آنجا میافتددلم سخت میگیرد.آدمهایی هستند تنهاومبهوت که تمام هیکلشان خاک آلوداست و بغضی ابدی گره های بزرگ توی گلویشان انداخته.هروقت که دهان باز می کنند برای ایراد یک کلمه ،بغض هنگفت گلویشان نمیگذارد لب باز کنند .چشمشان از اشک پر می شود .اشکی که فورا باغبارغلیظ درمیآمیزد ومثل دوغابی از گل روی گونه هایشان جاری میشود.

مظهربه آنها( اسیران تن) میگوید.کسانی که نمیدانندعشق ودوست داشتن چیست .آنقدرسرگرم رسیدگی به نیازهای تن وبدن بوده اند که به درکی که میبایست میرسیدندنرسید اند.تنهاهستندوکسی ر انمیشناسند.این خیلی بد است ولی بدترازآن اینست که نمیدانند چرا تا این حدتنها مانده اند.مظهرمیگوید:اینها به آدمها وکلاهرموجودیت دیگری بعنوان ابزارتمتع بدن مینگریسته اندونه چیزدیگری و همین خصوصیت اکنون بلای جانشان شده ودچارتنهایی غم انگیزی هستند.توی این محیط که عشق و محبت اساس حیات است آنها حقیقتا در شکنجه و عذابند.ازمظهرمیپرسم :چرا حالا که همه پرده ها فروافتاده و حقیقت آشکاراست سعی نمیکنند عشق رابفهمند؟.مظهر به تلخی میخندد و جواب میدهد: به تو خواهم گفت چرا ولی این رابدان که اینها بهیچوجه نمیدانند به چه دلیل در شکنجه و عذابند.

یک وقت یکی از آن اسیران تن باایماواشاره وقدرت ذهن بمن چیزهایی گفت وآنگاه بود که فهمیدم مظهردرست میگوید.اینها خودشان هم نمیدانند چرا به چنین عقوبتی دچارشده اند .او گفت:من یک یک کارآفرین بودم و دهها کودک یتیم راارتزاق میکردم چون از آخرتم غافل نبودم ومیدانستم روز حسابی هم هست ولی درعجبم که چرا به این حال ووضع دچارشده ام.

مظهرکه شاهدردوبدل شدن اشارات بین من و آن مرد بود ازمن خواست که برای روشن شدن برخی از ابهاماتم ازاو چیزهایی بپرسم ومن اطاعت کردم.ابتداازاو پرسیدم: تو میدانی که چرا باوجودکارهای خیرخواهانه ات اینچنین داری مجازات میشوی؟

او جواب داد: بله...یعنی شاید!...شاید به این دلیل که ادیان الهی راببادتمسخرمیگرفتم ومعتقدبودم که دین بمثابه افیونیست که طبقه بالا دست در اختیار طبقات فرودست گذاشته و از طریق آن حکمرانی خودرا تضمین و تثبیت کرده است.

لبخندی پیروزمندانه برلبانم نشاندم و به مظهر گفتم:دلیلش رایافتم.این آدم کافر است و آدم کافرهرکارخیری هم که انجام دهد اجرنمیبرد.مظهر مرابه گوشه ای کشاند و گفت : دوست داشتم خودت جواب سوالت راپیداکنی ولی حالا که داری به بیراهه میروی میخواهم ذهنت را با چندجمله کوتاه روشن کنم.درست است که این آدم چندین یتیم را تحت پوشش داشته ولی دردلش عشق ومحبتی نسبت به آنان نبوده است وفقط وفقط داشته یک معامله انجام می داده مثل سایرمعاملاتی که در کسب و کارش انجام می داده است.درتجارتش پول می داده که جنس و نیروی کار بخرد و در این موردبه خیال خودش پول داده که بهشت بخرد ولی ازاین حقیقت غافل بوده که جهان آخرت جهان معناوعشق است .اگر کارخیری بکنی و آن کاررا با طیب خاطر و میل قلبی انجام ندهی باطل است وبی ارزش.معیار و یکای سنجش ارزش هرعملی ،عشق است نه چیزی دیگر.

رو کردم بسمتی که محل ایستادن آن آدم غبار گرفته و غمگین بود و خواستم حقیقت رابه او بفهمانم ولی هرچقدر که به ذهنم فشارآوردم نتوانستم .مظهر خندید وگفت: نمیشود نادر جان.امکانش نیست.در آن مکان خاک آلود اذهان سترون هستند ونمیتوان چیزجدیدی فهمید.عشق ورزیدن رانمیشودباایماواشاره به آن آدم آموزش داد.عشق را دراجتماع وبا ارتباطات انسانی میآموزند ولی اودرآن مکان تنهای تنهاست.اودرجایی که مکان تعالی و آموختن بودبقدری خود را در گیر و مشغول مادیات کردکه از عشق غافل ماند.فرصتهای طلایی بسیاری از دستش رفت .آدمهای زیادی سرراهش قرارگرفتند که میتوانست باآنها عشق راحس کند ولی او فقط دنبال انباشتن پول وفراهم کردن منزلتهای پوچ اجتماعی بود.عمرش را برای چیزهایی تلف کرد که حتی ذره ای از آنهارانتوانست با خود به این مکان بیاورد وحالا دستانش بدجوری خالیست.نادر جان تو نمیتوانی به این آدم فقیر کوچکترین کمکی بکنی.

۲ -(اغنیاءو ثروتمندان)

این دومین نامه من است ومن نمیدانم چگونه بدست انسانها خواهد رسید.گرچه، چگونگی آن اهمیتی ندارد .مهم اینست که خوانده شود وکسانی آنرابخوانند که پرسشگروجوینده اندنه سطحی نگر و بی توجه.بعضیها ازکنارکلمات خیلی راحت میگذرند .مثلا کتابی قطوررادرزمانی کوتاه میخوانند و بخود می با لنداز سرعت خوانشی که دارند ولی از مطالب حجیمی که خوانده اند فقط رئوس و سرتیترهایی درخاطرشان نقش میبندد بی آنکه به دانسته هایشان چیزی اضافه شده باشد.بنظر من اگردانش و بینش مطالعه کننده، بعد ازخواندن کتاب همان دانش وبینش قبل از خواندن باشد،عمل مطالعه بی ارزش بوده وآن کتاب را باید خوانده نشده دانست.

امروز بامظهردرباره ارزش ثروت درجایی که هستیم بحث میکردم .مظهرمیگوید:در اینجا هرچه محبان بیشتری داشته باشی ثروتمندترین.کسانی که محبت بیشتری را نثارموجودات عالم کرده اند قلوب بیشتری را با خود همراه کرده اند و در نتیجه غنیتر و قدرتمندتر هستند.

بیادآنهایی افتادم که در محیط خاک آلود و گرفته روزگارمیگذرانندو سوال کردم:آنها چگونه میتوانندباجذب قلوب، اندکی از خفقان محیط پیرامونشان بکاهند؟ .مظهرسری بعلامت تاسف تکان دادو گفت:نمی تواند.او دیگر نمیتواند ثروتمند شود.آنزمان که ساکن زمین بود وابزار مهرورزی را در اختیار داشت وبه تمامی موجودات میتوانست دسترسی داشته باشدغافل بود.درزمان زیستنش روی زمین بدنی داشت کامل .وجودگوش وزبان ودست وپا ومهمترازهمه وجودعده بیشمارارواحی که به سادگی پذیرای عشق ومحبت اوبودندکم نعمتی نبود نادر!...میتوانست بوسیله ابزاری که دربدن خود داشت با آدم های دیگرارتباطات مطلوبی برقراری از تو به ها را جذب خود کند تا حالا در این محل که از کلیه نعمات محروم است تنها نباشد.میتوانست خیلی راحت با همسروفرزندو دوست و همسایه و هرشخص دیگری ارتباطات احساسی درست و سالم و زیبا برقرارسازد.باخوش قلبی و خوش زبانی آن ها را با روح خودهمگام و همآواکند.میتوانید از پولش عاشقانه به نیازمندان ببخشدوآنهاراجذب کند.اولین کار ها را نکرده و خطاکرده .خطایی بزرگ و غیرقابل جبران.او اینجا ابزار مهرورزی ندارد.روحیست مجردوتنهاکه نمیتواندباارواح دیگر ارتباط برقرارکند،گرچه ...اگرهم میتوانست با دیگران ملاقات داشته با شد فایده ای نداشت چون اینجا هیچکس محتاج خوراک و پوشاک و پول نیست.

مظهرلحظاتی سکوت کرد وبه چهره ام خیره شدتاتاثیرکلامش رادر صورتم ببیندسپس ادامه داد: اگر در اینجا کسی چیزی دارد از زمین دارد واگرهم ندارد،دیگرهرگز نخواهدتوانست بدستش آورد.بودن در روی زمین نعمت بزرگیست که خیلیها قدرش را نمیدانند نادر!

ومن باخوداندیشیدم:چقدر ترسناک است این دنیای دیگر.مظهرکه فکرم راخوانده بود گفت:چرا ترسناک است؟ مگر پیامبران ،ائمه،عرفا و صالحین بارهاوبارهاانسانهارا به نیکی کردن و مهرورزی به موجودات عالم سفارش نکردند؟ چرا اکثریت مردم گوش شنوانداشتند؟میبینی؟این حسرت خوران،این پشیمانان گریان همان غافلانند.قانون حاکم بر عالم هستی را چه کسی هست که نداند؟

گفتم: قبول دارم که غفلت و جهل باعث این عقوبتهای شوم است ولی آیا نباید راه جبران و بازگشتی هم باشد؟

مظهرجواب داد:نیست.به خدا نیست...پیامبران بار ها این حقیقت تلخ را یادآوری کردند.هشداردادندکه حواسمان باشدتا در چنین مخمصه ای گرفتارنشویم.

پرسیدم:خداوندارحم الراحمین است پس چرا در این موارد به داد بندگانش نمیرسد؟

مظهرجواب داد:این یک قانون است و مغایرتی با ارحم الراحمین بودن خداوندندارد.آدمی که به فردیت خودبیش از کلیت هستی اهمیت میدهدودرنتیجه وجودمادی خودرابیشترازوجودملکوتی کائنات دوست دارد و دراین مسیراشتباه پیش میرود،ثمره تلاشش را میبیند و تنها میماند.زیرا برای اتصال به کل تلاش نکرده بلکه حیات زمینیش را برای هرچه بیشترجداماندن خوداز کلیت هستی صرف کرده است.عالم هستی از اراده موجوداتش تاثیرمیگیردووضعیت کنونی ماماحصل اراده خودمان است.قانونمندی جهان هستی یکی از تجلیات عدالت خداست.

۳-( رسوب پلیدیها )

اینبار کمی در نوشتن سست شده بودم چون در این که کسی نامه هایم رابخواند تردید داشتم ولی مظهرتشویقم کردوگفت: بنویس نادر.مطمئن باش کسانی هستند که این نامه ها را میخوانند.

(C I N T E L R O M)...
ما را در سایت (C I N T E L R O M) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0cintelrom4 بازدید : 147 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 15:50