فیلمنوشت: طبقه هفتم

ساخت وبلاگ

طبقه هفتم

(فیلمنوشت)

خارجی .خیابان ۱. روز

هواابریست.سودابه باچتری بسته دردست از ساختمان بیرون میزند.کمی آشفته است.موبایلش راتوی دست دارد و بنظر میرسد برای انجام تماسی دارد باخودکلنجارمیرود.صدای پدر روی تصویر میآید(صدائی از داخل گوشی)

پدر(صداخارج از تصویر) : یه عمل سخت در پیش دارم دختر.شاید زنده نمونم.باید ببینمت.

سودابه معلوم نیست میخواهد چکار کند .یک تردیدی دارد که در همه حرکاتش هویداست.غفلتا دور خودش میچرخد.تردید رفتن یا ماندن.تماس گرفتن یا نگرفتن.حتی تردید در بروز احساس توی صورت.غمگین باشد یا بی تفاوت.

صدای سودابه روی تصویر میآید(صدائی از داخل گوشی)

سودابه( صداخارج از تصویر): من نمیشناسمت .بعداز بیست و پنج سال اومدی چیکار؟میدونی مادر مرد؟میدونی رنج اینهمه سال از پادرش آورد؟ من تورو نمیشناسم!

پدر(صداخارج از تصویر): اینطور باهام حرف نزن دختر. اگه اومدم دلیل داشته.میخوام همه چیزمو بنامت کنم.گفتم که شایدنتونم زنده ازاتاق عمل بیرون بیام.

سودابه(صداخارج از تصویر): یک مدل دیگه از خودخواهی .میترسی اموالت رو غریبه ها ببرن؟ فکرمیکنی اینطوری جبران کرده ای.

سودابه بر تردیدش فائق میاید و جلوی یک تاکسی را میگیرد .رعدی بشدت میغرد و سودابه بجای اینکه آدرس بدهد به آسمان نگاه میکند.یک قطره باران توی چشمش میزند و اذیت میشود۰درحالیکه آن یک چشم را بسته آدرس میدهد:

سودابه: آقا دربست.

توی تاکسی مینشیند.تاکسی ته خیابان که کوچک میشودناگهان رگبارباران برزمین میریزدودیگرتاکسی دیده نمیشود.

خارجی .خیابان۲.روز

سودابه باچترباز زیر باران ،پشت به ماجلوی ساختمان دوازده طبقه ایستاده .

پدر(خارج از تصویر):ساختمانی که آدرسشودادم مال خودمه .طبقه دوازدهم یه پنت هاوس قشنگ دارم که محل اقامت خودمه.این پنت هاوس ویازده طبقه دیگه که شامل ۲۲ واحد مسکونی میشه فقط یکی از اموالیه که بامرگ من بهت میرسه دختر.اگه من شماروترک کردم بی ثمرنبود.اگه نمیرفتم حالا حتی یه آلونک از خودم نداشتم.بیرحم وناسپاس نباش بیا ببینمت .دلم برات یه ذره شده سودابه.

سودابه وارد ساختمان میشود

داخلی .پایلوت و آسانسور.ادامه

سودابه نگاهی گذرا به اطراف میاندازد.پایلوت پراست از اتومبیلهای مدل بالای ساکنین .نگاهش ردمیشوداز روی ردیف انبارهایی که شماره هرواحد رویشان نوشته شده.سراغ آسانسورمیرودوداخل میشود.کلیدطبقه دوازده را میزند .گوشیش زنگ میخورد .اسم روی صفحه :مثلابابا!

پدر(صدااز آنسوی خط): دیدمت دختر.ممنون که اومدی.

سودابه تمایلی به جواب دادن ندارد.

پدر(صدا): میدونم...نبایدهم بیتاب دیدنم باشی ولی شرط ادب اینه که جواب بدی.

شماره طبقات روی نمایشگر:۱.۲.۳.۴....

سودابه: چه حرف مهمی برای زدن هست؟

پدر(صدا): من یه دریا حرف دارم واست دختر...

سودابه:کاش فقط یه قطره محبت داشتی.

شماره طبقات روی نمایشگر:۶...۷...

صدایی غیرعادی بلند میشود و اسانسور باتکان شدیدی که تعادل سودابه را بهم میریزد می ایستد.سودابه آخی میگوید و گوشی از دستش بزمین میافتد.

پدر( صدااز داخل گوشی روی زمین):چی شددختر؟

نمایشگر روی عدد ۷ مانده است .سودابه دگمه را بارها فشارمیدهد ولی فایده ای ندارد.عدد۷ چشمک میزندوسودابه ضطرب است.

پدر(صدا): اتفاقی افتاده؟

سودابه گوشی رااز زمین برمیدارد.

سودابه: انگارآسانسورخراب شد.

پدر(صدا):چطور؟

سودابه: وایسادش.

پدر(صدا):یعنی چی؟مگه میشه؟الآن سرایداررو میفرستم .گوشی روقطع نکن.

داخلی.راه پله.روز

پیرمردی که پیداست درد زانو آزارش میدهد نفس نفس زنان به آسانسور میرسد.

سرایدار:خانوم...خانوم بزرگی...

سودابه(صدااز پشت در آسانسور) :من اینجا زندونی شدم .شما سرایدارین؟

سرایدار:نترسیدها ...زنگ زدم سرویسکار الآنه که برسه.من سرایدارم کوچیک شماوجناب بزرگی.

سودابه:(صدا):اگه هوای اتاقک تموم بشه چی؟

سرایدار(خنده کنان):نترس خانوم این اسانسور تهویه داره ...

سودابه(صدا):سرویسکار زود میادش؟راهش نزدیکه؟

سرایدار: نزدیکه اگه ترافیک معطلش نکنه.ولی شمااز هیچی نترسین.تا برسه من از اینجاتکون نمیخورم .

داخلی .آسانسور.ادامه

پدر(صدا از گوشی):دختر این سرایدار دوست قدیمی منه.باهم اومدیم تهرون و باهم پیش یه اوستا شاگرد شدیم.خیلی بمن وفاداره .

سودابه:نمیبیننش ولی پیداست که مرد خوبیه .صدای مهربونی داره.

پدر(صدا):صدای من چی ؟مهربونه؟

سودابه سکوت میکند.گویادوست ندارد باپدرصمیمی شود.

پدر(صدا):توحتی چهره منو یادت نیس ...نه؟

(C I N T E L R O M)...
ما را در سایت (C I N T E L R O M) دنبال می کنید

برچسب : فیلمنوشت, نویسنده : 0cintelrom4 بازدید : 107 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 17:30